در فرهنگ مردم تالش و گالشان شرق گیلان شخصی افسانهای به نام “سیا گالش ” وجود دارد که میگویند حافظ و حامی گاو و گوزن و آهوها است . سیاگالش در نظر مردم موجود مهربانی است که دام هارا دوست دارد و حافظ و نگهبان آنهاست و در مشکلات به آنها یاری میرساند .
باورهای مردم گیلان
مردم باور دارند که برای دیدن سیاگالش باید نیت پاک داشته باشی . البته امروزه عدهای از جوانان هستند که نهتنها افسانهی سیا گالش را بلکه تمام افسانههای رزمی ، پویا و سازندهی این سرزمین را که از گذشته به ارث رسیده قبول ندارند و آنها را پوچ و بیمعنی میدانند ، اما باید بپذیریم که تمام این افسانهها ریشه در فرهنگ پربار گذشتهی این مرزوبوم دارد و حذف آنها بهمنزلهی نادیده گرفتن باور سنتهای مردم میباشد .
سیا گالش و شکارچی
سیاگالش در برخی جاها حامی گوزنها شمرده میشود. می گویند روزی یک شکارچی برای شکار گوزن به جنگل رفت . در میان جنگل گوزن نری را دید ، تعقیبش کرد و چون نزدیک شد تیری رها کرد . اما آن تیر به گوزن مادهای خورد و گوزن نر گریخت . شکارچی ناراحت شد و گوشهای خوابید . وقتی بیدار شد شب شده بود ، خواست به خانه برود که دید آن دوروبر کلبهای است و در آن مردی زندگی میکند . جلو رفت و پرسید میتوانم امشب را پیش شما بمانم . مرد تعارف کرد و او به داخل کلیه رفت . مرد برای شام کاسهای شیر برای شکارچی آورد . شکارچی دید داخل شیر لکههای خون است . علت را پرسید . مرد گفت : تو امروز گوزن مادهی مرا که تازه زائیده بود ، تیر زدی و زخمیکردی؛ مرد به شکارچی گفت : بیا از پنجره نگاه کن . شکارچی از پنجره بیرون را نگاه کرد و دید حیاط پر از گوزن است . شکارچی پرسید : اینهمه گوزن را از کجا آوردهای ؟ مرد گفت : من نگهبان گوزنها هستم و تو باید بدانی که نباید شکار بیموقع بکنی . صبر کن وقت شکار برسد خودشان در تیررس تو قرار میگیرند. شکارچی صبح فردا عازم خانه میشود و دیگر از پی شکار نمیرود … و آن مرد سیاگالش و نگهبان حیوانات بود .
داستانی دیگر از سیاگالش
میگویند در نواحی کورکوه (کل کوه) سرگالشی زندگی میکرد و گاوهای او در این منطقه از جنگل چرا میکردند.خانه وزندگی او به روایتی در روستای شبخوس سرا و به روایتی دیگر در روستای لشکاجان بود. بههرحال در جلگه خانه وزندگی داشت. در یک روز تابستانی سرگالش برای رسیدگی گاوهای خود به کولام (کلبه جنگلی) آمده بود و در آن روز یک آهوی کوچک با دستشکسته لنگانلنگان به کولام او نزدیک شد و گالشها (دامداران-گاودارها) آهوی دستشکسته را گرفته و به داخل کولام میآورند و به سرگالش خبر داده و نشان میدهند.و اصرار میکنند که سر گالش اجازه داده تا آهو را ذبح کرده و کبابی آماده سازند و جشنی به پادارند.
اما سرگالش میگوید: آن آهوی زخمی را نکشید. اگر گوشت میخواهید بروید خودتان آهو یا گوزنی شکار کنید و بخورید، نه این آهوی دستشکسته را، که این کار از انصاف و جوانمردی خارج است زیرا این آهوی کوچک به ما پناه آورده است و به کمک ما احتیاج دارد. ما نباید آن را ذبح کنیم و از گوشت آن کباب درست کرده و بخوریم. ازآنجاییکه سرگالش خودش شکستهبند بود، دستشکسته آهو را بست و به چوپانها گفت که:به این آهو رسیدگی کنند تا دست اش خوب شده و سلامتی خود را دوباره به دست آورد . بعدازاینکه دست آهو خوب شد آن را آزاد کردند.
مدتی گذشت و تابستان پایان یافت و پاییز و زمستان رسید.در یک روز سرد زمستانی چوپانی که همراه گاوها در کولام مانده بود برای تهیه غذا به کوهپایه آمد، اما ناگهان هوا تغییر کرد و برف بسیار شدیدی شروع به باریدن کرد و تمامی راهها را بست و این برف به مدت بیست روز ادامه داشت و در تمام این مدت کسی نمیتوانست خود را به کولام برساند.درنتیجه همه به این نتیجه رسیدند که تمامی گاوهای داخل کولام از گرسنگی و تشنگی هلاک شدهاند.
بعدازاینکه هوا از بارش ایستاد و هوای ابری وبرفی پایان یافت کسی بهتنهایی جرئت رفتن به کولام و طاقت دیدن صحنه وحشتناک مرگ گاوها و گوسالهها را نداشت بهاحتمال زیاد هرکس بهتنهایی میرفت از ناراحتی دقمرگ میشد. بنابراین هفت نفر چوپان همراه با سرگالش جوانمرد بهطرف کولام رفتند تا حداقل وسایل وابزار چوپانی که شامل ظروف شیر و ماست و کره و دیگر وسایل بود را برداشته و به خانه بیاورند. وقتی سرگالش با بقیه چوپانها به نزدیکی کولام رسیدند بهجای سکوت مرگبار، آواز گاوها و گوسالهها را شنیدند. هیچکس باور نمیکرد که گاوها تاکنون زنده مانده باشند وقتی به کولام رسیدند تمام گاوها و گوسالهها را زنده دیدند.حتی چند تا از گوسالهها نیز به دنیا آمده بودند. همچنین دیدند که دور و اطراف و پشتبام کولام پر از علفهای خشک است.
در همین موقع دو نفر که لباس چوپانی به تن داشتند جلوی کولام آمدند.سر گالش و بقیه چوپانها از دیدن این صحنه بسیار متعجب و خوشحال شدند. سرگالش از آن دو نفر پرسید که:شما کی هستید و چرا از این حیوانات مواظبت کردید؟ آن دونفر جواب دادند که:این کار جبران محبت شما است. وقتی سرگالش دوباره اصرار کرد که بیشتر توضیح بدهید، او گفتند: شما از مال ما مواظبت کردید ما هم ازمالهای شما مواظبت کردیم. بازهم سرگالش از این جواب قانع نشد و توضیح بیشتری خواست.آنها در جواب گفتند که ما جبران محبت شما را کردیم.یادتان هست که تابستان گذشته تو از آن آهو کوچک مراقبت و پرستاری کردی و او را معالجه کرده و آزادش کردی . آن آهو به ما و ارباب ما سیاه گالش تعلق دارد(سیاه گالش جنی هست که صاحب و مالک گوزنها و آهوهای وحشی جنگلها است) و ما هم نوکرهای سیاه گالش هستیم و این کار را به خاطر خوبیهای تو انجام دادیم و کار زیادی هم نکردیم. وقتیکه آنها خداحافظی کردند و میخواستند بروند سرگالش گفت چونکه این اموال و حیوانات را شما نجات دادهاید، اینها را برای خودتان بردارید و با خودتان ببرید.اما آنها قبول نکردند.سرگالش گفت پس حداقل نصف آنها را با خودتان ببرید بازهم آنها قبول نکردند. دوباره سرگالش اصرار کرد که حداقل یکی را به میل خودتان انتخاب کنید و با خودتان ببرید این دفعه یکی از آنها خودش را سیاه گالش معرفی کرد و قبول کرد که یکی از گاوها را بهعنوان هدیه از سر گالش قبول کند بنابراین از میان گله گاوها یک گاو نر تنومندی را انتخاب کرد.
تاثیر سیاگالش
اگرچه وجود سیاه گالش به طور دقیق قابل اثبات نبوده و تنها داستان ها و روایاتی در دست ما می باشد اما باور به وجود او به انسان ها به ویژه شکارچیان کمک می کند تا درفصل نامناسب شکار نکرده و برای مراقبت از طبیعت و زیست بوم محل زندگی خود تلاش کنند و در راستای بهبود آن گام بردارند.
اینارو باید فیلماشو بسازن .. بجاش مختار نامه درست می کنن!!
یه چیز تو مایه های شوالیه سیاه خارجی ها :))
مرسی از مطلب زیبایتان 🌷
عالی بود مرسی